چگونه میتوانیم چیزی را بشناسیم؟

در این مورد به حکایت روح کوچولو، که در کتاب گفتگو با خدا آمده توجه کنید:
از میان ارواح، روحی بود که میدانست نور است. او روح جدیدی بود. مشتاق کسب تجربه. او میگفت “من نور ھستم". من"نور ھستم". با ھمه شناختی که از خود داشت و مرتب ھم آن را بیان میکرد، ولی ھیچ کدام جای تجربه را نمیگرفت. و در اقلیمی که این روح از آن برخاسته بود، چیزی جز «نور» نبود. در آن اقلیم، ھر روحی عظیم بود. ھر روحی بدیع و جالب بود و ھر روحی با درخشندگی و شفافیت ناشی از نور اعجاب انگیز پروردگار میدرخشید. و بنابراین روح کوچک به منزله شمعی در مقایسه با خورشید بود. در بطن بدیعترین نورھا- که خود جزیی از آن بشمار میآمد- او نه میتوانست خودش را ببیند و نه خود را به عنوان که و چه ای که واقعاً بود، تجربه کند.
از قضا، این طور پیش میآمد که این روح مشتاق شد و مشتاق شد تا خود را بشناسد. اشتیاق او بقدری شدید بود که یک روز خداوند گفت: کوچولو، آیا می دانی چکار باید بکنی تا آرزویت برآورده شود؟
روح کوچک پاسخ داد: «خدایا استدعا میکنم به من بگو چکار باید بکنم. من ھر کاری که بگویی انجام می دھم.»
خداوند پاسخ داد: «تو باید خودت را از ما جدا کنی و بعد باید تاریکی را بسوی خود بخوانی.»
روح کوچک سؤال کرد: «ای رب مقدس تاریکی چیست؟»
خداوند پاسخ داد: «ھمان چیزی که تو نیستی.»
و روح این را درک کرد. روح کوچک، سپس ھمین کار را انجام داد و خود را از ھمه، آری، از ھمه جدا کرد و حتی به اقلیم دیگری رفت. و در آن سرزمین، روح کوچک قدرت داشت که به تجربه خود ھر نوع تاریکی و ظلمتی را فرابخواند و ھمین کار را کرد.
با وجود این، در میان آن تاریکی ھا آن روح فریاد کشید، «پروردگارا چرا مرا رھا کرده ای؟»

ھمان کاری که تو در سختترین و تلخترین ایام انجام می دھی. ?
?ولی خداوند ھرگز تو را فراموش نکرده است. او ھمیشه در کنار تو ایستاده و آماده بوده به تو یادآوری کند که “خود واقعی تو کیست؟” ھمواره آماده بوده تا تو را به “خانه اصلیت” فرا بخواند. ?

بنابراین نقطه ای روشن در قلب تاریکی باش و آن را لعن و نفرین نکن.

از داستان بالا میتوان فهمید که، چرا گاھی اوقات باید چیز ھایی را تجربه کرد که چندان خوشایند ما، نیست.

?روزی یک صفحه کتاب بخونیم?
کتاب : ‌‌انسان اشرف مخلوقات
نوشته : حسین وھابی

 

موضوعات: نوشته و مثل های زیبا
[چهارشنبه 1396-07-12] [ 11:18:00 ق.ظ ]